آخرین تلاشِ من بود
این پرچمِ سفیدِ گلوله خوردهیِ سرگردان در باد
با دوستت دارمهای برافراشتهای که از وزیدن بازماندند ؛
به بویِ بهار آمده بودم
چه میدانستم
به جرم خواستنات
قرار است
تنها
در جهنم تابستان
تیرباران شوم ؛
شعر را زمین میگذارم
خودم را پشت و رو میکنم
ردِ زخم را میدوزم
و بازمیگردم از تو !
92.4.6
از پنجره نقطهی کوچکی بر دیوار مانده است
در، دهانِ خستهاش را بسته
و در تاریکی سوت میزند
کورمال کورمال خودم را صدا میزنم
کجایم ؟!
خانه از تنهایی میترسد
من از اینکه چشمهایم را فراموش کرده باشم
پیراهنی که از تو پوشیدهام
پرندهام کرده است
گیج و وحشتزده
مدام به شیشهی پنجره میخورم و باز میگردم
بوی مرگ میآید از تابوتِ خانه
به یک مورد شادی نیازمندیم
ترجیحا پرنده داشته باشد برای تنهاییِِ سوت و کورمان
خبره باشد در امور مربوط به رفع دلتنگی
آشنا به عصر دلگیر جمعهها
به غروبهای دونفرهی آبان
به وقت گریه
به حجم درد
بیاید و در دفترِ دلِ ما، بیبها و اجاره اسباب بچیند
بیاید و کشتیهایمان را از غرق
شدن نجات دهد
بیاید و بخندد
عادتمان بدهد به خنده
به یک مورد شادی بیمنت نیازمندیم
بیاید که بماند
حتی اگر گاهی که با اشتیاق
زانوی غم را بغل کرده باشیم !
بوی تو
از خاک برمیخیزد
و با یاکریمها به پرواز درمیآید
پنجشنبه است دلبرکم
تکانهای دستم را ببین؛
بوی تو پر می کشد تا من
بوی تو دست میشود
حلقه بر گردنم ؛
بوی تو لب میشود
میخندد
بوسه میشود بر پیشانیام ؛
چشم میشود
اخم میکند به بیقراریام ؛
بوی تو
بوی تو
بوی تو دلتنگم میکند
بغض که میشوم پر می کشی
و تنهایی آغاز می شود ؛
هر روز من بیتو
پنجشنبه است دلبرکم
تکانهای شانهام را ببین !
به خرداد بیشکوفه اعتباری هست؟!
حالا این باران هی بتازد به گلهای بیپناه گیلاسهای نورسیده
که چه؟؟
نه فروردینِ من
بهار تمام شد؛
به همین راحتی
اردیبهشت هم از کف پرید؛
پیش از آنکه گفته باشم دوستت دارم
بفشهها زیرِ پا له شدند!
1
این هم از بهار
پس چرا سبز نمیشود چراغ رابطه؟!
از کدام خیابان
به تو باید رسید؟!
2
آفتاب پرستِ بی
شرمیست روزگار؛
روزهایِ بیتو
را
چنان ماهرانه
رنگ میکند
که گاه باورم میشود
بهار را !
3
اگر رفتنت را
از آنطرف که میآیی
شعر کنم
بهار میشود
پاییز
اشک شوق میشود
گریه جدایی
هزار عاشقانهي آرام
در الفبايِ نامِ توست
اين چند حرفِ کوچک
آري همين حروفِ بيحرف
صدايت که ميزنم
گلستان ميشود
زمينِ خشکِ بايري که دور از دستهاي تو
زبان باز کرده و جان ميداد پيش از اين
صدايت که ميزنم
سعدي شکوفه ميدهد از گلهايي که در نامت جوانه کردهاند
شاعر ميشوم
باغبانِ واژههاي مقدست
صدايت که ميزنم
رودي ميشوم در آستانهي دريا
اناري تَرَک خورده،
که شوقِ رسيدن دارد
زمستاني که بيهوا بهار ميشود
بوی گیلاسهای نورسیدهای
عطر آفتابگردانهایی که رو به تو
گرداندهاند
صدایت که میزنم
غوطهور ميشوم در الفبايِ نامت !
در چشم هایت
کبوتری سفید پر میزند
هرگاه که میخندی ؛
باروت در گلوله نم میکشد
تفنگ زمین میگذارد خشابش را
بمب افکن گل میکارد
پشت بام خانه ها
جنگ به مرخصی میرود
و انقلاب
شکوفه میدهد
در چشمهای
مردمان رنجدیدهای که
تو را با بهار جابجا گرفتهاند
ای که صلح
در چشمهایت کبوترانه پرواز میکند
هرگاه که می
خندی !
می توانم بمب کوچکی باشم
پنهان در پیراهن مبارزی انتحاری
که معشوقه اش را
در بمباران هواپیماهای دشمن
از دست داده است ؛
می توانم تیر خلاصی باشم
بر جمجمه ی سربازی مجروح
که با گریه عکس نامزدش را نشانم می دهد
می توانم گوانتانامو باشم
ابوغریب باشم
حتی کهریزک ؛
می توانم همه ی لیبی باشم
تشنه به خون سرهنگ ؛
می توانم یک جانی بالفطره باشم
با چاقویی که سر می بُرَد فقط
گلوله ای باشم
که می کُشد ؛
می توانم جنگ جهانی دیگری باشم بی تو !
گیر افتادهایم پشت تپهها
شبهایمان را با منور سفید کردهاند
روزهایمان را با هرچه گلولهی توپ و تانک و اسلحه است ، سیاه
آب نداریم
جیرهی غذا به ته رسیده است
فرمانده نفسهای آخرش را میکشد
گردان یتیمتر از همیشه
انگار به آخر خط رسیده است ؛
راستی سلام
تو خوبی؟
بیسیمچی را هم دیروز زدند
کسی جراتش را نداشت
من جانشینش شدم ؛
میدانی
با خودم گفتم
شاید فرجی شد
میان اینهمه موج و خط و اتصال
خط روی خط شد
افتاد روی خط خانهی شما !
به قبله ام
که سرگردان ِ یک نگاه توست قسم
ایمان می آورم
به شیطانی
که در چشم های تو می خندد
حرام می کنم خواب بی تو را
پناه می برم به آغوش بخشنده ات
و از آیه ای که بر لبهای تو نشسته است
هزار سوره تفسیر می کنم برای دوست داشتنت !