ترنم سپید

نغمه های دل

ترنم سپید

نغمه های دل

یلدا مبارک

شب یلدا ، همیشه حال و هوای خاص و متفاوتی داره. برای من خیلی جالبه که نیاکان ما برای هر فصل ارزش خاصی قائل بودند و آغاز هر یک رو به نحوه زیبا و منحصر به فردی جشن می گرفتند. 

امشب، شبی هست که باید یک دقیقه بیشتر بودن رو جشن بگیریم و یا به تعبیر گذشتگان با روشن نگه داشتن چراغ خونه هامون شب هنگام، خورشید رو در شکست دادن اهریمن شب یاری بدهیم. 

امیدوارم حال و هوای یلداتون بهاری و زیبا باشه. 

 

بازی روزگار بقلم پرفسور حسابی

بــازی** روزگـــار**  |بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم! داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم، پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمی شود، بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست! انسان های بزرگ دو دل دارند؛ دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است. همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ... ! عشق مانند نواختن پیانو است، ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی. دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد، پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم. ‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛ محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود. عشق در لحظه پدید می آید و دوست داشتن در امتداد زمان و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود : انسان چیست ؟ شنبه: به دنیا می آید. یکشنبه: راه می رود. دوشنبه: عاشق می شود. سه شنبه: شکست می خورد. چهارشنبه: ازدواج می کند. پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد. جمعه: می میرد. فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...

یا اباعبدالله

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین

 

شعری از فروغ

کاش چون پاییـــز بودم، کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز ، خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزویم یکایک زرد می شد

آفتـــاب دیدگانم ســـــرد می شد

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشکهایم همچو باران

                        دامنم را رنگ می زد

وه، چه زیبــــا بود اگر پاییـــز بودم                           

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من می خواند شعری آسمانی              

در کنار قلب عاشق شعله می زد

در شرار آتش دردی نهانی  نغمه من

همچو آوای نسیم پر شکسته

            عطر غم می ریخت بر دلهای خسته

پیش رویم

            چهره تلخ زمستانی جوانی

پشت سر

            آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام

            منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

کاش چون پاییـــز بودم، کاش چون پاییز بودم

پاییز

امروز یکی از بهترین روزهای خدا بود!! بعد از حدود بیش از 2 ماه، با پای خودم از خونه اومدم بیرون، هیچ وقت تا این حد راه رفتن برام ارزش پیدا نکرده بود. 

چه قدر زیباست، وقتی با پاهای خودت روی زمین خدا راه می ری، و از صمیم قلب احساس می کنی که چه نعمت بزرگی داری، انگار در بطن تپنده هستی، تو هم سهمی داری؛ سهمی از این همه حرکت و پویایی. 

چه قدر زیباست وقتی توی پاییز کنار درختهای رنگارنگ گام بر می داری و برگهای زرد و نارنجی درخت، همراه با ملودی آرام زندگی رقص رقصان بر سرت و جلوی پاهات فرود می آیند.  

چه قدر زیباست، این هوای پاک و لطیف صبحگاهی که روح ترا همرا خودش در آسمان شادی و مهر پرواز می ده.

چه قدر زیباست، دیدن حرکت انسانها، بودن در کنار آنها و .... 

چه قدر زیباست که می تونم ببینم و لذت ببرم و پروردگارم رو از صمیم قلب سپاس بگم.