من و تو ، درخت و بارون…
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
میون جنگلا تاقم میکنه
تو بزرگی مث شب
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مث شب
خود مهتابی تو اصلا، خود مهتابی تو
تازه، وقتی بره مهتاب و هنوز
شب تنها
باید
راه دوری رو بره تا دم دروازهی روزـ
مث شب گود و بزرگی
مث شب
تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مث شبنم
مث صبح
تو مث مخمل ابری
مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازکی:
اون ململ مه
که رو عطر علفا، مثل بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات
مث برفایی تو
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قلهی مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی…
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
میون جنگلا تاقم میکنه
احمد شاملو
سلام به همه دوستان خوبم؛
امروز برای من یک روزه خاصه. امروز جشن تولد یک سالگی وبلاگمه.
دقیقا یک سال پیش در چنین روزی بود که تصمیم گرفتم طبق پیشنهاد یکی از دوستان ، وبلاگی داشته باشم و حرفها، نظرات و عقایدم رو بنویسم و آنها رو در این دنیای بیکران انتشار بدم و ببینم آیا واقعا توی این دنیا کسی هم هست که دغدغه های منو داشته باشه ؛ کسی هست که نگاهش ورای همه ظواهر ، چیزهای دیگه ای رو هم ببینه.
حالا خیلی شادم ، چون به این نتیجه رسیدم که خیلی ها هستند که شاید خیلی بهتر از من می بینند، می شنوند و درک می کنند. کسانی که در طول این مدت با اونها آشنا شدم و الان جزء بهترین دوستان من هستند.
امیدوارم بتونم باز هم به فعالیت کوچکم در این هستی بیکران ادامه بدم و مفید باشم.
شاد و سربلند باشید
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان می خندیم.
چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم و چه ارزان به اخمی می فروشیم لذت باهم بودن را.
چه زود دیر می شود و نمی دانیم که فردا می آید و شاید ما نباشیم ....