ترنم سپید

نغمه های دل

ترنم سپید

نغمه های دل

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ... جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.

دوستدارتو : بابالنگ دراز

 

میلاد امام بزرگوار، امام رضا(ع) مبارک

سلام به همه دوستان عزیزم؛ 

 

میلاد ضامن آهو امام رضا(ع) رو به همه شما خوبان تبریک می گم. 

 چقدر دلم می خواست، الان مشهد بودم و گوشه ای از حرم زیبای اون حضرت نشسته بودم و آرامش می گرفتم.  

دلم برای عطر گلاب صحن ها و شبستان ها ، چقدر تنگ شده....

 

خیلی خیلی التماس دعا

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

سرشک من که ز طوفان نوح دست برد

بکن معامله ای وین دل شکسته بخر

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست

دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز

                                             

 

که مونس دم صبحم دعای دولت توست

 ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست

که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست

چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

نمی کنی به ترحم نطاق سلسله سست

                                                

مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی

گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست

شعری از احمد شاملو

من و تو ، درخت و بارون…


من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم می‎کنه
میون جنگلا تاقم می‎کنه


تو بزرگی مث شب
اگه مهتاب باشه یا نه
                    تو بزرگی
                          مث شب


خود مهتابی تو اصلا، خود مهتابی تو
تازه، وقتی بره مهتاب و هنوز
شب تنها
باید
راه دوری رو بره تا دم دروازه‎ی روزـ
مث شب گود و بزرگی
مث شب


تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مث شبنم
مث صبح


تو مث مخمل ابری
مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازکی:
اون ململ مه
که رو عطر علفا، مثل بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات


مث برفایی تو
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قله‎ی مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می‎خندی…


من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم می‎کنه
میون جنگلا تاقم می‎کنه


                                          احمد شاملو

جشن تولد یک سالگی

سلام به همه دوستان خوبم؛

 

امروز برای من یک روزه خاصه. امروز جشن تولد یک سالگی وبلاگمه.

دقیقا یک سال پیش در چنین روزی بود که تصمیم گرفتم طبق پیشنهاد یکی از دوستان ، وبلاگی داشته باشم و حرفها، نظرات و عقایدم رو بنویسم و آنها رو در این دنیای بیکران انتشار بدم و ببینم آیا واقعا توی این دنیا کسی هم هست که دغدغه های منو داشته باشه ؛ کسی هست که نگاهش ورای همه ظواهر ، چیزهای دیگه ای رو هم ببینه.

حالا خیلی شادم ، چون به این نتیجه رسیدم که خیلی ها هستند که شاید خیلی بهتر از من می بینند، می شنوند و درک می کنند. کسانی که در طول این مدت با اونها آشنا شدم و الان جزء بهترین دوستان من هستند.  

امیدوارم بتونم باز هم به فعالیت کوچکم در این هستی بیکران ادامه بدم و مفید باشم.

 

شاد و سربلند باشید