زدودم اشکهای سرد پنجره را
که از نام تو می چکید
در این شب زمستانی
گل یخی که چنین آرمیده بر بستر خاک
چه آرام می خندد به روی سردی دی ماه
غبار را زدودم
تا چشمهای آینه بهتر ببیند
تا چشمهای آینه
بهتر ببیند
سایه ها گریختند
در این تاریکی
با هوا همآغوش می شوم
خوشه های طلایی گندمزار مرا
داس دستهای تو
درو می کند