ترنم سپید

نغمه های دل

ترنم سپید

نغمه های دل

چیزهای کوچک زندگی

سلام به همه دوستای خوبم؛ 

 

راستش به طور کاملا اتفاقی حدود یک ماه پیش دچار شکستگی پا شدم. خیلی جالبه، این دسته از اتفاقات که آدم مفهوم آنها رو نمی فهمه، یه جورایی روال عادی زندگی را متوقف می کنه. 

با خودت فکر می کنی چرا اینطور شد؟؟ اصلا چی شد؟؟ 

اما جالبه که علاوه بر آنکه به ارزش سلامتی بیش از پیش پی می بری، کم کم یاد می گیری یه طور دیگه فکر کنی، نگاه کنی و عمل کنی. اکثر ما همیشه اتفاقات بد رو برای دیگران می دونیم و فکر می کنیم که خودمون مستثنی هستیم؛ غافل از اینکه هر لحظه از زندگی چه سلامتی و چه بیماری یک امتحانه توی زندگی، یک مرحله هستند یا یک فرصت و هیچ قاعده و استثنایی هم در کار نیست. 

امروز ایمیل جالبی دریافت کردم در ارتباط با برخی از این حوادث به ظاهر ناراحت کننده که افراد رو از حوادث خطرناک تری در امان نگه داشته بود : 

به همین خاطر هر وقت، در ترافیک گیر می افتم 

آسانسوری را از دست می دهم
مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم  

در واقع در این لحظات هم شاید خدا مشغول مواظبت ماست....
 

شاد باشید

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ... جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.

دوستدارتو : بابالنگ دراز

 

میلاد امام بزرگوار، امام رضا(ع) مبارک

سلام به همه دوستان عزیزم؛ 

 

میلاد ضامن آهو امام رضا(ع) رو به همه شما خوبان تبریک می گم. 

 چقدر دلم می خواست، الان مشهد بودم و گوشه ای از حرم زیبای اون حضرت نشسته بودم و آرامش می گرفتم.  

دلم برای عطر گلاب صحن ها و شبستان ها ، چقدر تنگ شده....

 

خیلی خیلی التماس دعا

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

سرشک من که ز طوفان نوح دست برد

بکن معامله ای وین دل شکسته بخر

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست

دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز

                                             

 

که مونس دم صبحم دعای دولت توست

 ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست

که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست

چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

نمی کنی به ترحم نطاق سلسله سست

                                                

مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی

گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست

شعری از احمد شاملو

من و تو ، درخت و بارون…


من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم می‎کنه
میون جنگلا تاقم می‎کنه


تو بزرگی مث شب
اگه مهتاب باشه یا نه
                    تو بزرگی
                          مث شب


خود مهتابی تو اصلا، خود مهتابی تو
تازه، وقتی بره مهتاب و هنوز
شب تنها
باید
راه دوری رو بره تا دم دروازه‎ی روزـ
مث شب گود و بزرگی
مث شب


تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مث شبنم
مث صبح


تو مث مخمل ابری
مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازکی:
اون ململ مه
که رو عطر علفا، مثل بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات


مث برفایی تو
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قله‎ی مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می‎خندی…


من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم می‎کنه
میون جنگلا تاقم می‎کنه


                                          احمد شاملو